زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بودتصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.او یک بسته بیسکوییت خریدو بروی یک صندلی نشست و در ارامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند وقتی که او بیسکوییت را به دهان گذاشت متوجه شد که مرد هم یک بیسکوییت برداشت وخورد او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده باشم ولی این ماجرا تکرار شد هر بار که او یک بیسکوییت بر میداشت ان مرد هم این کار را میکرد اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنشی نشان دهد وقتی که تنها یک بسکییت باقی مانده بود پیش خود فکر کرد;حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد ?مرد اخرین بیسکوییت را نصف کرد و نصفش را خرد .این دیگه خیلی پرو یی میخواست زن جوان حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلند گوی فرود گاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیما است. ان زن کتابش رابست چیز هایش را جمع و جور کرد وبا نگاه تندی که به مرد انداخت از انجا دور شد و با سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوییتش انجاست باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد! از خودش بدش امد...یادش رفته بود بییسکوییتی که خریده بود داخل ساکش گذاشته بود. ان مرد بیسکوییت هایش را با او تقسیم کرده بود بدون انکه عصبانی وبر اشفته شود!!!
نظرات شما عزیزان:
reza 
ساعت2:15---17 مرداد 1392
سلام.حالتون خوبه؟ پیشاپیش عید فطر، عید بندگی را بهتون تبریک میگم.
وبتون عالیه، مزالب خیلی خیلی زیبایی توش دارید.مطمینم بزودی موفق میشید و بازدیدتون سر به فلک میکشه.
یه انتقاد هم بکنم.اینکه "هر چه می خواهد دل تنگت بگو درسته/
ببخششید همین اول آشنایی ایراد گرفتن شروع شد ولی ...
به منم سر بزنید و نظر بدید تا بدونم اومدید. پاسخ:سلام ممنون از انتقادت اومدم بهت سر هم زدم نظر هم گذاشتم
|