تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
هر چه دل تنگت
میخواهد بگو
و آدرس
aghrabshah.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به من احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا وجودمو تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
نویسنده: عقرب شاه
׀ تاریخ: دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,
هر موقع میام داخل وبلاگم میبینم بازدید امروز بالای 50 نفر خوش حال میشم میگم حتما نظر گذاشتن ولی دریغ از یه نظر بابا مگه من چه بدی بهتون کردم در ضمن اگه نظر گذاشتین که خیلی کم پیش میاد بزارین واسه همون مطلبی که توجهتون رو جلب کرده بزارین تا بدونم کدوم مطالب پر طرفداره ممنون
نویسنده: عقرب شاه
׀ تاریخ: پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,
خونهی مادربزرگه الآن آپارتمانه
خونهی مادربزرگه استخر و لابی داره
... خونهی مادربزرگه WIFI مفتی داره
خونهی مادربزرگه دیش و LNB داره
.
کنار خونهی اون همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست
ماردبزرگه الآن مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز جورواجور و باحاله
.
خونهی مادربزرگه الآن آپارتمانه
خونهی مادربزرگه استخر و لابی داره
خونهی مادربزرگه WIFI مفتی داره
خونهی مادربزرگه دیش و LNB داره
.
مادربزرگه الآن شلوار جین میپوشه
کفش کالج و کیفش همیشه روبهروشه
مادربزرگه هر شب GEM TV رو میبنه
خرم سلطان و سنبل، لامیا رو میبینه
.
خونهی مادربزرگه هنوز خیلی باحاله
خونهی مادربزرگه حرفای خاصی داره ...
برگرفته از صفحه کارتونهای زمان ما.!
نویسنده: عقرب شاه
׀ تاریخ: پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظرپروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بودتصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.او یک بسته بیسکوییت خریدو بروی یک صندلی نشست و در ارامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند وقتی که او بیسکوییت را به دهان گذاشت متوجه شد که مرد هم یک بیسکوییت برداشت وخورد او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده باشم ولی این ماجرا تکرار شد هر بار که او یک بیسکوییت بر میداشت ان مرد هم این کار را میکرد اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنشی نشان دهد وقتی که تنها یک بسکییت باقی مانده بود پیش خود فکر کرد;حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد ?مرد اخرین بیسکوییت را نصف کرد و نصفش را خرد .این دیگه خیلی پرو یی میخواست زن جوان حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلند گوی فرود گاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیما است. ان زن کتابش رابست چیز هایش را جمع و جور کرد وبا نگاه تندی که به مرد انداخت از انجا دور شد و با سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوییتش انجاست باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد! از خودش بدش امد...یادش رفته بود بییسکوییتی که خریده بود داخل ساکش گذاشته بود. ان مرد بیسکوییت هایش را با او تقسیم کرده بود بدون انکه عصبانی وبر اشفته شود!!!
نویسنده: عقرب شاه
׀ تاریخ: پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,